شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

کوچولوی آرزوهام

علمدار کوچک ما

محرم که میشه به پسر کوچولویی فکر میکنم که تو بغل من آروم خوابیده.....پسر کوچولویی که لباس سبز سقا تنشه و من با دیدنش تو لباس حضرت علی اصغر صدبرابر عاشقش میشم......من محرم هرسال ، آرزو میکنم روزی بیاد که امیرعباسمو ببرم مراسم شیرخوارگان علی اصغر......محرم که میشه به پسرکوچولویی فکر میکنم که سربند یا ابالفضل العباس سرش کردم و با لباس های مشکی و طبل کوچیکش تو هیئت ها پا به پای آدم بزرگا تو مراسم عزاداری امام حسین قدم بر میداره..........دلم پسر کوچولویی میخواد که دهه محرم و هرشب با باباش میره هیئت و وقتی برمیگردن خونه از خستگی تو بغل باباش خوابش برده......امیرعباس علمدار کوچک من محرم که میشه دلم هزاربرابر هواتو میکنه.....تو این شب ها خدا رو به د...
12 مهر 1395

تو این روزای پاییزی ، دلم فداته.....

 تو این رورای پاییزی دلم فداته..... فدای صورت گرد و تپلی ت که وسط شال و کلاه نارنجی پاییزی ت گم شده و بینی یخ زده و قرمز شده ات که مثه ی آلبالو صورت خوشگلت  فدای لپای سرخ و گل انداخته ات...... کفشای اسپورت جراغ دار پات مبکنم.......از همونا که جلوش چسب داره! تو همش سرگرم چسب های کفشات میشی و هی باز و بسته شون میکنی!  تو عاشق صدای چیک چیک شونی! یه پیراهن قرمز تنت میکنم با یه سوییشرت گل گلی و جکراب شلواری خاکستری!!!!!! تو هم تاتی تاتی راه میری و چین های دامنت میرقصن و کفشات رقص نور میزنن!!!!! تو هم محو تماشای رنگها میشی و همش خم میشی و چسب های کفشتو باز و بسته میکنی و میخندی.... میخندی و و دوتا دندون موش کوچ...
6 مهر 1395
1